لطفا صبر کنید

داستان هایی از بهلول
 
مذهبی
وبلاگی کاملا مذهبی
 

جمعي در میدان بزرگ ده بر سر ماجرائی حقیر دعوا می کردند و دشنه وخنجر از چپ و راست بر همدیگر حوالت می نمودند. در گوشه ی میدان الاغی ایستاده و خاموش در هیاهوی آنان مينگريست. بهلول به آرامی سر در گوش الاغ برد و گفت: اینان را ببخشائيد كه نام خود را بر شما نهاده اند. بهلول روزي به مسجد رفت و از ترس آن كه مبادا كفش هايش را بدزدند يا با ديگري عوض شود ، آنها را زير لباد ه اش پيچيد و در گوشه اي نشست. شخصي كه كنارش بود چون بر آمدگي زير بغل او را ديد گفت: به گمانم كتاب پر قيمتي در بغل داري؟ چه نوع كتابي است؟ بهلول گفت: كتاب فلسفه. غربيه پرسيد: از كدام كتاب فروشي خريده اي؟ بهلول گفت: از كفاشي خريده ام .

 

 

 

منبع

شنبه 2 مهر 1390برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : سید محمد علی شفیعی

گفته اند روزي بهلول در مجلس «محمد بن سليمان عباسي»، پسر عموي هارون‎الرشيد حاضر بود و يكنفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوي» كه از اولاد عمر بن خطاب بود نيز در مجلس حضور داشت. «عمر بن عطاء العدوي» از والي اذن خواست تا با بهلول مشغول مباحثه و مذاكره شود، آنگاه از بهلول پرسيد: «حقيقت ايمان چيست؟» بهلول گفت: «قال مولانا الصادق ـ عليه‎السّلام ـ: ألايمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌباللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الأركانِ» يعني: «ايمان عبارت است از عقيدة قلبي و گفتن با زبان و عمل كردن با اعضاء وجوارح.» عمر گفت: «از اينكه گفتي «قال مولانا الصّادق» معلوم مي‎شود كه غير ازجعفر بن محمد ديگر هيچ كس صادق و راستگو نيست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادي.» بهلول گفت: «اين اشكال اول به جدّ تو «عمر بن الخطاب» وارد است كه به رفيقش ابوبكر لقب «صدّيق» داد. مگر در زمان او كسي ديگر راستگو نبود؟» عمر بن عطاء گفت: «نه، در آن زمان تنها كسي كه راستگو بود فقط ابوبكر بود!» بهلول گفت: «دروغ مي‎گويي، زيرا خداوند در كلام مجيدش مي‎فرمايد: «والَّذينَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئكَ هم الصدّيقونَ»(حدید-۱۹)

 

منبع

شنبه 2 مهر 1390برچسب:, :: 6:20 ::  نويسنده : سید محمد علی شفیعی

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دوانتهای چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.



ادامه مطلب ...

وزی بهلول، پیش خلیفه " هارون الرشید " نشسته بود . جمع زیادی از بزرگان خدمت خلیفه بودند . طبق معمول ، خلیفه هوس كرد سر به سر بهلول بگذارد. در این هنگام صدای شیحه اسبی از اصطبل خلیفه بلند شد. خلیفه به مسخره به بهلول گفت: برو ببین این حیوان چه می گوید ، گویا با تو كار دارد.
بهلول رفت و بر گشت و گفت: این حیوان می گوید: مرد حسابی حیف از تو نیست با این" خر ها " نشسته ای. زودتر از این مجلس بیرون برو. ممكن است كه : " خریت " آنها در تو اثر كند.

منبع

هلول روزی پای بر جاده ای می گذاشت. كاروان خلیفه ( هارون الرشید ) با جلال و شكوه و آشكار شد.

 

خلیفه خواست ، با او شوخی كند. گفت : موجب حیرت است كه تو را پیاده می بینیم ! پس" الاغت " كو ؟

بهلول گفت: همین امروز عمرش را داد به " شما."


منبع


روزی هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت.
خلیفه از بهلول پرسید: اگر من غلام بودم چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت: پنجاه دینار.
هارون بر آشفته گفت: دیوانه ، لنگی كه به خود بسته ام فقط پنجاه دینار است.
بهلول گفت: منهم فقط لنگ را قیمت كردم . وگرنه خلیفه كه ارزشی ندارد.


منبع


روزی هارون الرشید و جمعی از درباریان به شكار رفته بودند. بهلول نیز با آن ها بود. آهویی در شكار گاه ظاهر شد. خلیفه ، تیری به سوی آهو افكند ولی تیرش به خطا رفت و آهو گریخت.
بهلول فریاد زد:" احسنت. "
خلیفه بر آشفت و گفت: مرا مسخره می كنی ؟.
بهلول گفت : " احسنت " من برای آهو بود، نه برای " خلیفه"



منبع

شنبه 2 مهر 1390برچسب:, :: 5:26 ::  نويسنده : سید محمد علی شفیعی


روزی بهلول با خلیفه سر یک سفره با همدیگر غذا می خوردند .


ناگهان خلیفه در لقمه بهلول موئیدید و گفت : آن مو را ازلقمه خود برگیر.


در جواب گفت : سر سفره کسی که بدست مهمان نگاه می کند نشستن ندارد و ازمجلس خارج شد .

 

 

منبع

 

قاضی شهر خواست با بهلول شوخی کند از او پرسید می خواهم مسئله ای از تو بپرسم آیا حاضری جواب بدهی ؟


بهلول گفت : آنچه را می دانم جواب می دهم و هر چه را ندانم از شما خواهم پرسید .


قاضی پرسید : اگر سگی از بامی به بام دیگر جست و بادی از او رها شد آن باد متعلق به کدام یک از صاحبان بامهاست .


بهلول گفت : به هر بامی که نزدیکتر است متعلق به اوست .


قاضی گفت : اگر فاصله هر دو بام برابر باشد چطور ؟


بهلول گفت : نصف باد به صاحب اولی بام و نصف دیگر به دومی تعلق می گیرد .


قاقی گفت : چنانچه صاحبان خانه غایب باشند تکلیف چیست ؟


بهلول گفت : در این صورت جزو بیت المال است و به قاضی تعلق می گیرد .

 

منبع


آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او....


شیخ احوال بهلول را پرسید.


گفتند او مردی دیوانه است.


گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خدایا من در قلب کوچکم چیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری. من چون تویی دارم و تو چون خود نداری...
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مذهبی و آدرس smashcc.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 91
بازدید دیروز : 195
بازدید هفته : 286
بازدید ماه : 484
بازدید کل : 48548
تعداد مطالب : 113
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



سايبري ها ديدار با رهبري مي خواهند جنبش  وبلاگی حمایت از طلبه سیرجانی